همبستگی طایفه بساک - رضا بهمنی گفتمان ، فرهنگ و آداب و رسوم، اجتماعی ، تاریخی ، خبری ، سرگرمی ، هنری ، تبلیغاتی و.......
در باره ما
رضا بهمنی
متولدشهر الیگودرز - ساکن دزفول
تماس
09166418320و
09396418320
====================
برای بودن ، گاهی لازم است که نباشی ! شاید نبودنت ، بودنت را به خاطر آورد ...... اما دور نباش ........ دوری همیشه دلتنگی نمی آورد ...... فراموشی همین نزدیکی هاست ........
====================
تاریخ گویای دردها ‘ شادیها ‘ حماسه ها ‘ ستیزها ‘ جستارها ‘ پیروزیها و شکستها و در کل زبان گویای دورانها و قضاوت کننده درباره اعصار و ادوار است و تاریخ که سینه از خماخم ایام پیر کرده همیشه در دل سخنها دارد که سخن تاریخ از بختیاریهای سربلند ‘ سخن شیرینی است.
====================
من وقتی به اجداد و نیاکانم و حرکتهای مثبت و تاریخی آنان می اندیشم به خود می بالم ‘ چرا؟ که آنها در طریق ضد استعماری گام برمیداشته و شدیدا بیگانه پرستی را رد نموده و مخالف این حرکت بوده اند . قوم پرافتخاری که هیچوقت به دنبال قوم گرائی نبوده اند و همیشه و همیشه با دلی صاف و ساده در خدمت وطن بوده اند .
بسیار سربلندم که خون آن آزادگان همیشه سربلند را در شریانها و رگهایم دارم که اگر داعیه ایلخانی و ایلبیگی داشته اند ‘ این خواست و ادعا و حرکت با حفظ شرف خود ‘ خانواده و ایلشان عجین بوده و هرگز شرف و انسانیت خود را فدای مقام و مال و حکومت ننموده اند.
====================
از خداوند متعال خواستارم تا همه آنانکه از تبار بختیاری هستند بدون از جاجستگی و بی عشق به مقام و ثروت بدانند نسلشان چیست و ریشه و ملیت خود را به فراموشی نسپرند (که دوست به صافی دل نگرد و دشمن به تیرگی دل) .
====================
طایفه بساک
====================
بختیاریها به دو ایل بزرگ چهار لنگ و هفت لنگ تقسیم می شوند . هر ایل خود به طایفه های مختلفی تقسیم میشود . از طایفه های هفت لنگ میتوان دورکی ، بابادی ، دینارانی و ... را نام برد . چهارلنگ شامل ممیوند - محمود صالح(مم صالح) - موگوئی - کینورسی - زلقی و ... می باشد . بساک بزرگترین طایفه ممیوند (میوند) بوده بیشتر در محدوده شهرستان الیگودرز تا ازنا پراکنده اند. ولی امروزه در سایر استانها نیز مسکن گزیده اند . .کلانتری این طایفه در زمانهای قبل از انقلاب بعهده علی آقاخان ضرغامی و بهرام خان ضرغامی بوده است که هر دو برادر بوده اند . بهرام خان ، پدر غلامرضا خان ضرغامی بوده و غلامرضا خان دو فرزند بنامهای علی آقا خان و بهرام خان ضرغامی داشته که بهرام خان ضرغامی ریاست طایفه را بعهده داشته است .
====================
طایفه بساک به دو تیره تقسیم می شود 1.بزی 2.بساک
که براساس همین شنیده ها به تیره بزی به خاطر وجود سه شخص بزرگ بنام صادق صلاتین و بهمن گرگین وضرغام بوده است.
====================
این وبلاگ بدور از هرگونه خود مطرح کردن ‘ بدور از هرگونه سیاسی بازی بدور از هرگونه تعصبات بیجا و رفتارهای کورکورانه پایگاهی خواهد بود برای گفتمان طایفه بساک و سایر اقوام . محلی برای همدلی و همزبونی های بیشتر و در واقع وحدت و انسجام و همبستگی و هم اندیشی طایفه .
====================
برای ارتقا’ فرهنگ ‘ برای پیشرفت و هرچه بهم نزدیکتر شدن دلها و نظرات و افکار از همه اندیشمندان صاحب نظران دوستان و علاقمندان دعوت به همکاری دارم . ما را در این راه یاری بفرمائید .
====================
ارادتمند شما - رضا بهمنی
به مناسبت 14 تیرماه ،آغاز قیام مردمی بختیاریها در سال 1308شمسی
قدرتهای بزرگی چون آلمان و اتریش از هم پاشیده بودند. از امپراطوری قدرتمند عثمانی خبری نبود. در روسیه انقلاب بلشویکی رخ داده و دولتی جدید روی کار آمده بود که با بقیۀ جهان در تضادّ بود و بهطور جدّی دنیای غرب را به چالش کشیده بود. دولتهای غربی و در رأسشان انگلیس در خاورمیانه، برنامۀ مدوّنی برای اولاً: سلطه بر خاورمیانه ثانیاً: مهار و حصار شوروی تنظیم کردند. با تحوّلاتی که در روسیه اتّفاق افتاده بود، این کشور برای مقطعی، از سیاست مداخله در ایران دوری کرد. اما انگلیسیها که خود را بیرقیب میدیدند، خود را وارث نفوذ روسیه نیز دانستند و تصمیم گرفتند خاک ایران را که با شوروی دارای مرزهای طولانی بود، بهطور کامل زیر نظارت و سلطۀ خود در آورند. در اجرای این خواسته، منافع آنها اقتضاء میکرد تا رژیم وابسته و مطلقهای در ایران ایجاد کنند، تا هم بر هرج و مرجها فائق آید، هم با برخورداری از اقتدار لازم بتواند در کنار آنها در مقابل شوروی بایستد(نقیب زاده، 1379). اگرچه انگلیسیها در دورۀ قاجار برای تأمین مطامع و منافعشان، خود را به سران ایلات و عشایر نزدیک، با آنان قرارداد منعقد و با تقویت و تجهیزشان، در مواقع مناسب از توان و ظرفیت آنها به نفع خود استفاده کردند. امّا با تغییر سیاست انگلیس، منافع آنها اقتضاء میکرد تا یک حکومت مرکزی قدرتمند ایجاد گردد. برای تحقّق این هدف، سرکوب و قلع و قمع عشایر ضرورت داشت.
سرکوبی عشایر
در راستای اجرای این سیاستها، وقتی رضا خان به قدرت رسید، تلاش فراوانی کرد تا برای تأمین منافع و مطامع اربابانش اقدامات جدّی انجام دهد. یکی از برنامههای وی فروپاشی و نابودی عشایر بود. عشایر ایران دارای چنان قدرتی بودند كه انگلیسیها از آنان به شدت بیم و وحشت داشتند. ایلات در طول تاریخ اثبات کردند که پاسداران واقعی حریم دین و مرزوبوم ایران هستند. بارها در جنوب کشور با انگلیسیها جنگیدند. اگرچه برخی از سران عشایر، گاهی به انگلیسیها نزدیک میشدند و در راستای اهداف آنان گام بر میداشتند، امّا بدنۀ اصلی عشایر بیگانه ستیز بود. عشایر با علماء و روحانیون ارتباط نزدیکی داشتند و در موارد بسیاری با فتواء و نظر علمای دینی به جنگ با بیگانگان و مستبدان اقدام میکردند. انگلیسیها از این مسأله به خوبی مطّلع بودند. به علاوه زندگی كوچندگی، ویژگیهایی داشت كه مانع از گسترش نفوذ و سلطۀ انگلیس و رضاخان میشد، که عبارت بودند از:
• مناطق صعبالعبور عشایری، فاقد جادۀ اتومبیلرو بودند. از این رو تردّد نظامیان سخت و دشوار بود و حكومت نمیتوانست به آسانی به درون جوامع چادرنشین نفوذ نماید.
• زندگی كوچنشینی، امكان جابهجایی سریع از محلی به محل دیگر را برای عشایر فراهم میساخت كه مأموران دولتی در دستیابی به آنان ناتوان بودند.
• عشایر با تكیه بر دامهای سواری خود در مناطق عشایری یكهتاز میدان بودند.
• شرایط اقلیمی قلمرو عشایر به منزلۀ مناطق تسخیزناپذیری برای آنان بود كه از دید و كنترل مأموران دولتی به دور بودند و گروههای خودگردانی را تشكیل میدادند. (کیاوند، 1368)
از آن سوی، تنها حكومتی كه طی دوران گذشته، نه تنها منشاء عشایری نداشت، بلكه به دلیل بحران و تردیدهای هویتی بنیانگذار آن؛ با جدیت به ستیز با عشایر پرداخت، حكومت پهلوی بود. در طول تاریخ ایران، اغلب حکومتهایی که تأسیس شدند، بنیانگذار و مؤسّس آنها برخاسته از خاندانی اصیل، ریشهدارو بانفوذ بود و از پشتوانۀ مردمی بالا، مقبولیت و مشروعیت برخوردار بودند. امّا برخلاف رویه و سنّت معمول، خانوادۀ رضاخان از نفوذ و اعتبار لازم بین مردم برخوردار نبود و اجدادش فاتح جنگی، قهرمان ملّی و یا سمبل فداکاری نبودند. در بین جوامع ایلی، روستایی و شهری فاقد پایگاه اجتماعی بودند و برخاسته از طبقات و گروههای مقبول و تأثیرگذار و یا بهرهمند از پشتیبانی آنها نبودند. شیوۀ به قدرت رسیدن وی، هیچ مبنای قانونی یا حتّی عوامپسندی نداشت. حامیان و طرفداران رضاشاه محدود به کسانی بود که به نفع شخصی رسیده بودند.
انگلیسیها به عمد از میان گزینههای مختلف برای حکومت، رضاخان را برگزیدند تا تبلیغات بلشویکها را خنثی کنند. بلشویکها هدف خود را به حکومت رساندن خلقها و تودهها معرفی میکردند. انگلیسیها نیز برای مقابله با این تبلیغات، رضاخان را که از طبقه پایین بود انتخاب کردند.
رضا شاه، بسیار جاه طلب و تشنۀ قدرت بود. اگر چه ابزار لازم برای کسب قدرت (نفوذ، پشتوانۀ دینی، مردمی و طبقاتی و ثروت) را در اختیار نداشت، ولی به وضوح مشاهده میکرد که نزدیکی به قدرتهای بیگانه چه منافعی به دنبال دارد. در دورۀ قاجار نفوذ دولتهای روسیه و انگلیس در ایران چنان بالا گرفت که حتی شاه مملکت نمیتوانست بدون اجازۀ آنها به مناطق جنوبی یا شمال کشور مسافرت نماید. این کشورها با نفوذی که در دربار ایران داشتند، توانستند بسیاری از رجال مملکت را از کار برکنار کنند یا زمینۀ به قدرت رسیدن اشخاص زیادی را فراهم سازند. رضاشاه که در ارتش خدمت میکرد و از این موضوع اطّلاع کامل داشت خود را به انگلیسیها نزدیک کرد و با جلب اعتماد آنان توانست، از ترفند و نفوذ آنها برای ترقّی خود استفاده کند. در عوض، حاضر شد بهای آن را به هر قیمتی پرداخت کند. انگلیسیها نیز دریافتند، این شخص فرومایه، مهرۀ خوبی خواهد بود و برای تأمین مقاصد آنها هیچ ملاحظهای را در نظر نخواهد گرفت. انگلیسیها قرارداد سفید امضاء نفت را از وی مطالبه کردند، تضعیف دین و به انزوا کشاندن روحانیت را خواستار شدند، قلع و قمع و سرکوب عشایر را توصیه کردند. رضاخان پذیرفت و آن کرد که انگیسیها میخواستند. رضاخان میدانست که منفور خاندان با نفوذ، گروههای انسانی مختلف و عشایراست. به همین دلیل، برای سرکوبی عشایر یک انگیزه شخصی نیز داشت. از عشایر بسیار واهمه داشت. آنها را رقیب پرقدرت و در عین حال مزاحم خود میدانست.
عشایر، حاملان هویت و اصالت ایرانی نیز بودند. رضا خان با بحرانهای هویتی که داشت، ریشۀ اصالت و هویت ایرانی را هدف قرار داد. خاندان و گروههای عشایری را مورد حمله قرار داد. تلاش کرد، نه تنها اصالتها و ارزشهای دینی و میهنی را نابود سازد، بلکه حاملان و پاسداران آنها را به ورطۀ نیستی بکشاند. در این راستا، عشایر که بخش مهمّی از جمعیت را به خود اختصاص میدادند، هدف بیرحمانهترین و ناجوانمردانهترین كشتارها و توطئهها قرار گرفتند. عملکرد رضاشاه بیشتر جنبۀ شخصی و حبّ و بغضهای فردی داشت؛ به همین دلیل، نه تنها بسیاری از شخصیتهای سیاسی و مملکتی و حتی نزدیکان خود را به قتل رساند، بلکه با اجرای سیاستهای غلط به ویژه «تخته قاپو» و «خلع سلاح»، عشایر را به سوی نابودی سوق داد. سیاست ضدّ عشایری رضا شاه، تمام هستی عشایر را هدف قرار داده بود. برای تحقّق این خواسته، قسیالقلبترین و بیرحمترین افسرانش را مامور اجرای این سیاستها کرد. هر مخالفت و اعتراضی که صورت میگرفت به شدّت سرکوب میکرد. سرکوب و قلع و قمع عشایر، از سال 1302 تا سال 1312 شمسی به شدّت ادامه پیدا کرد و طی آن عشایر بختیاری، قشقایی، لرستانی، کهگیلویه و بویر احمدی، شاهسون، سیستان و بلوچستان، ترکمن، کرد و عرب به سختی سرکوب گردیدند و متحمّل خسارات مالی و جانی بسیار زیادی شدند. بسیاری از سران و رؤسای قبایل و طوایف دستگیر، زندانی، تبعید و یا اعدام شدند. داستان رفتارهای غیرانسانی و كشتارهای وحشیانۀ ارتش رضاخانی در برخورد با عشایر، بسیار تلخ و دردآور است. آنها مرتكب شنیعترین و فجیعترین خشونتها میشدند. وقتی وارد دهكده یا اتراقگاه عشایر میشدند آنان را به دار میآویختند، اموالشان را به غارت میبردند. به زنان هتك حرمت میكردند و جواهراتشان را به سرقت میبردند. كافی است بدانیم كه، سپهبد امیر احمدی، لقب قصّاب لرستان؛ سپهبد جان محمّدخان، لقب قصّاب تركمن صحرا، سپهبد شیبانی، لقب قصّاب بویراحمدیها و تعداد دیگری از افسران ارشد نیز، افتخار لقب قصّابی در مناطق دیگر كشور را بهدست آوردند. مجریان اقدامات رضا شاه، نظامیانی بسیار خشن، بیرحم، متعدّی و متجاوز بودند که در خودسری، استبداد و آزار و اذیت عشایر بسیار سنگدل بودند.
«ویلیام داگلاس»، قاضی مشهور دیوان عالی امریکا که در سالهای 1328 و 1329 از مناطق عشایری ایران بازدید کرده است، در خاطرات خویش از ایل قشقایی مینویسد: «در دوران سلطنت رضا شاه، سروانی [عباس خان نیکبخت] بود که در این منطقه خدمت میکرد. او تعدادی توله سگ اصیل داشت که بر حسب تصادف، مادرشان مرده بود. سروان هر روز صبح، سربازانی را به ده میفرستاد تا به زور، مقدار دو لیتر شیر مادر برای توله سگهای او جمع کنند و گفتنی است، جناب سروان، شیر گاو یا بز را برای تغذیۀ توله سگهایش قبول نمیکرد و دستور داده بود که سربازان فقط شیر مادر جمعآوری کنند. سربازان هم، در اجرای دستور سروان، نظارت کامل میکردند که فریب زنهای قشقایی را نخورند. به این ترتیب بود که سگهای سروان ماههای متوالی، شیر مادران بچّههای ما را میخوردند... این همان چیزی است که ما هیچ وقت آن را فراموش نمیکنیم و هرگز آن را نمیبخشیم. (داگلاس، 1377: 224)».
در کتاب «قیام عشایر جنوب»، در بارۀ رفتار یک نظامی به نام یاور« اکرم» که اسبش معتاد به خوردن «جوجه کباب» بود، در ایل بویر احمد، آمده است: «وی به منظور ایجاد وحشت بین مردم، به هر خانهای که میرفت دستور میداد که دو دانه مرغ کباب کنند. یکی را به اسبش میداد و یکی را هم خودش میخورد. شبهای زمستان، اسبش را به داخل سیاه چادر که یگانه مسکن و محلّ زندگی خانوار عشایری بود جا میداد. او از پارس سگها که بدون اجازه و ارادۀ صاحبخانه واق واق میکردند عصبانی میشد و صاحبخانه را به سختی مجازات میکرد. از همه بدّتر به ناموس مردم سوء نظر داشت. به همین جهت، میرغلام تصمیم گرفت که او را بکشد و زمانی که نظر سوئی نسبت به یکی از زنان ایل داشت با پیشبینی قبلی، اهالی او را به محلی که قبلاً میرغلام کمین کرده بود هدایت کردند و میرغلام او را هدف قرار داد و کشت. (سیاهپور، 1388: 89)». «گاوین همبلی» در این باره مینویسد: «در تاریخ حکومت پهلوی در ایران به سختی میتوان صفحهای سیاهتر از تعقیب و آزار عشایر، توسط مزدوران جیرهخوار رضاشاه یافت. (همان: 93)».
اقدامات رضا شاه بر ضدّ ایل غیور و مؤمن بختیاری
در آستانۀ به قدرت رسیدن رضاخان، ایل بختیاری بزرگترین و مقتدرترین ایل كشور بود كه به دلیل نقششان در برچیدن بساط استبداد صغیر و برقراری مجدّد مشروطه، این قدرت و نفوذ بیشتر گردید و خوانینشان از اعتبار بیشتری برخوردار شدند. از طرفی، این ایل با سازماندهی و تشكیلات منسجمی كه داشت، میتوانست در كمترین فرصت، نیروی نظامی قدرتمندی بسیج و تدارك نماید. تصرّف اصفهان و تهران، سركوب طرفداران محمّد علی شاه، در گوشه و كنار كشور و همچنین سركوب بسیاری از شورشهای دیگر، بر این قدرت و نفوذ صحّه میگذاشت. چاههای نفت، عمدتاً در قلمرو بختیاری و یا در مناطق همجوار و نزدیك آن قرار داشت. منطقۀ بختیاری مابین استانهای اصفهان، خوزستان، لرستان، فارس و كهگلیویه و بویراحمد قرار داشت و از طریق خاك بختیاری میتوان به آسانی به این مناطق و نواحی دسترسی پیدا كرد. لذا رضاه شاه به جدّ تلاش داشت تا با اتخاذ ترفندها و اجرای سیاستهای گوناگون، قدرت این ایل را تضعیف و بر آنان احاطۀ كامل بیابد.
اگرچه رضاشاه در آغاز قدرتش، در فاصلۀ سالهای 1303 تا 1309 برای سرکوبی عشایر لر، قشقایی، بلوچ و عرب از توان رزمی بالای بختیاریها سود فراوان برد و پایههای قدرتش را مستحکم کرد و به این منظور، وزارت جنگ و حکومت خراسان را به جعفرقلی خان، سردار اسعد و مقام ایلخانی گری و ایل بیگی را در بختیاری، مورد تأیید قرار داد. (نقیبزاده، 1379) امّا پس از سرکوبی شدید عشایر، به سراغ ایل بختیاری آمد. سیاست رضا شاه در قبال عشایر، به ویژه بختیاریها، بر چند پایۀ قلع و قمع و تضعیف خوانین، تخته قاپو و خلع سلاح استوار بود. اما شرح بسیاری از مهمّترین سیاستها و برنامههای شوم رضاشاه برای سرکوب و نابودی عشایر بختیاری عبارت بودند از:
1- قلع و قمع خوانین
رضا شاه در راستای اهدافش تعداد زیادی از خوانین بختیاری را قلع و قمع كردند. در سالهای 1300 تا 1301 خوانین بختیاری از حكومت اصفهان، یزد و كرمان معزول شدند و در سال 1302 از داشتن تفنگچی و نیروی مسلّح شخصی منع گردیدند. در همین سال، طوایف چهار لنگ از حوزۀ حكمرانی بختیاری منتزع و زیر نظر فرماندار دولتی قرار گرفتند. در سال 1308 سه تن از خوانین اعدام شدند و در سال 1312 عنوان و پست ایلخانی و ایل بیگی ملغی شد. در سال 1312 بیش از 40 نفر از خانها بازداشت و در سال 1313 چهار تن از آنها اعدام شدند. جعفرقلی خان سردار اسعد، وزیر جنگ كه در بارفروشان (بابل) ناگهان دستگیر شده بود در سال 1313 شمسی مسموم و کشته شد. در سال 1315 منطقۀ بختیاری، به دو بخش جداگانه تقسیم گردید. سردسیر بختیاری منضم به استان اصفهان و گرمسیر به حكومت خوزستان الحاق گردید و در فاصلۀ سالهای 1317 و 1318، خوانین مجبور شدند سهامشان در شركت نفت و دهات و روستاهای خود را به دولت بفروشند. (کیاوند، 1368؛ گارثویت، 1373، 1379). خوانین که در نتیجۀ عملکرد رضا شاه بسیاری از مناصب و موقعیتها را از دست داده بودند و حتی مجبور بودند برخی از املاکشان را از دست بدهند و در کل، نفوذ و قدرت گذشتهشان را از دست رفته میدیدند و حتی در جریان مبارزات اعضای «اتحادیه چهارمحال و پشتکوه»، برای اولین بار، با اعتراض و مخالفت جدی مردم روبهرو شده بودند از وضعیت پیش آمده بسیار ناراضی و نگران شدند. با این اوصاف، آنها به انتظار نشستند تا شرایط و فرصتی پیش آید تا بتوانند با تحریك و تشویق مردم و جمعآوری نیرو، با حكومت مركزی درگیر شوند و اقدامات تلافیجویانه به عمل آورند.
2- تخته قاپو
رضاخان در سال 1304هجری شمسی، سیاست «تخته قاپو» یا اسكان اجباری عشایر را عملی ساخت. تخت قاپو، به معنی «میخکوب کردن» و یکجانشین کردن عشایر بود. به تدریج، در اجرای این سیاست سختگیریهای بیشتری اعمال گردید. «استفاده از سیاه چادر ممنوع شد. گلهها میبایستی فقط بهوسیلۀ یك زن و مرد مواظبت شوند و صحراگردی ممنوع اعلام شد و تمامی منطقه را روستاهای جدید التأسیس پوشانده بود كه هر روستا بیش از 2 یا 3 باب خانه نداشت. (امان، دیتر، 1374)». آبادیهای زیادی در كنار چشمه سارها و در محل اتراقگاههای فصلی، در ییلاق و قشلاق و باراندازها در مسیر ایل راهها شكل گرفت. این «سیاست رضاخان در قبال قبایل، در مجموع به برداشتهای اشتباه، مدیریتهای نامناسب، زیانهای دامی، فقر و كاهش جمعیت منجر گردید. (کیاوند، 1368)». همچنین این سیاست: «از هر جا كه نشأت گرفته باشد امری سیاسی و امنیتی بوده است و نه نظریهای عمرانی و اجتماعی و هدف آن حذف توان رزمی جماعتهای عشایری بوده است». (همان) و چون بدون تحقیق، بررسی و مهیا ساختن شرایط و زمینههای قبلی بود، زندگی تولیدی عشایری متلاشی گردید. فقر و بیماری سراسر منطقه را فرا گرفت، مردمی كه از روی اجبار در روستاهای تازه تأسیس سكنی گزیدند و برای ساختن خانه و تأمین سوخت، به تخریب جنگلها و منابع طبیعی پرداختند. «مهاجرتهای اجباری عشایر، سبب از بین رفتن بیش از 60 تا 80 درصد از احشام چادرنشینان شد. (امان دیتر، 1374)».
برای مردمی که قرنها به خانه به دوشی و تماس مستقیم با طبیعت، کوه و شکار عادت کرده بودند؛ علاقه به یکجانشینی وجود نداشت. آنها که کوچ و رمهگردانی را غرور و فضیلتی بالا تلقی میکردند، سکونت در اتاقکهای نامناسب، نه تنها برایشان هیچ جاذبهای نداشت و خوشایند نبود، بلکه احساس حقارت نیز به آنان دست میداد. این خانهها به مثابه زندانی بودند که پیوسته بر سر آنان شلاق میزد. مأموران دولتی با کندن و آتش زدن سیاهچادرها و اخذ تعهد از عشایر، مبنی بر عدم استفاده از سیاه چادر و وضع جریمههای سنگین و با زور، شکنجه و شلاق عشایر را مجبور میکردند تا کوچ و چادرنشینی را رها کنند. پیامد این سیاستهای غلط این بود که، فقر و بدبختی بر مناطق عشایری از جمله مناطق بختیاری سایه انداخت. این شرایط دشوار و سخت، زمینۀ بروز نارضایتی از حكومت را فراهم ساخت.
«جان فوران» سیاست اسکان عشایر را در دورۀ رضا شاه، بسیار بیرحمانه توصیف میکند که نه تنها نتایج مطلوبی به بار نیاورد، بلکه آثار سویی نیز با خود بر جای گذاشت. (نقیب زاده، 1379) خانم «لمبتون» نیز دربارۀ نتایج سیاست غلط و نادرست رضا شاه میگوید: «... تلفات سنگینی بر چهارپایان اهلی وارد آمد و عشایر دچار فقر و مسکنت شدند و از عده آنان کاسته شد. تأثیر منفی این عوامل در اقتصاد مملکت به حدی بود که او در آخرین سالهای سلطنتش، مجبور شد این سیاست را تعدیل کند و پس از آن که در سال 1320 استعفاء کرد، مسأله عشایر که او به هیچ روی نتوانسته بود آن را حل کند، دوباره از پرده بیرون افتاد.» (همان). «ژان پیردیگار» نیز معتقد است: اقدامات رضا شاه از این جهت که به عدم مساوات اجتماعی در بطن روابط تولید، دامن زد و ضربه مهمی بر ایل بختیاری وارد ساخت. (همان).
«اولیور گارود» نیز در بارۀ اثرات مخرّب و نابودکننده تخته قاپو مینویسد: «روشهای اتخاذ شده جهت اسکان ایل، وحشیانه، بیرحمانه و کوتهبینانه بود... حکومت شرایط لازم برای تغییر یک باره و ناگهانی اقتصاد آنان از شبانی به کشاورزی را پیشبینی نکرده بود. مناطق انتخابی برای اسکان، بدون در نظر گرفتن شرایط محیطی و سازگاری با آن، برگزیده شده بود... در نتیجه، مرگ و میر کودکان آنها نیز افزایش داشت. (سیاهپور، 1388: 94)». نویسندگان و محققّان خارجی مانند: «ویلیام داگلاس»، «ماری ترز» و«ایوانف» نیز تأکید میکنند که اسکان عشایر، باعث نابودی دامها و احشام آنها، شیوع انواع بیماریها، گسترش فقر و افزایش مرگ و میر انسانی گردید. «داگلاس» تأکید میکند: «هر چه در رابطه با اسکان عشایر مطرح شود، چه خوب و چه بد، فقط یک مسأله را نباید از نظر دور داشت که نحوۀ اجرای این برنامه بهوسیله ارتش رضا شاه بسیار وحشیانه بود. (داگلاس، 1377: 218)».
3- خلع سلاح
عشایر مردمی بودند كه به واسطۀ شرایط زندگی، همیشه مسلح بودند و جنگاورانی بینظیر و چالاك قلمداد میشدند. بهطور طبیعی نیروهایی همیشه آماده و دارای توان بالای رزمی بودند. نه تنها همواره بخشی از قشون كشور را تشكیل میدادند، بلكه گاه و بیگاه با حكومت مركزی نیز درگیر میشدند. رضا شاه که از این توان رزمی به شدت بیمناك بود، در سال 1304 شمسی سروان «سیدرضاخان مشیری» از طرف وزارت جنگ مأموریت یافت كه سیاست خلع سلاح را در بختیاری عملی سازد. تا اواسط سال 1304 به نقل از «جعفرقلی خان سردار اسعد» 3000 قبضه تفنگ (سردار اسعد، 1378) و تا سال 1305 ده هزار قبضه تفنگ (سردار ظفر، 1357) و تا پایان سال 1307 حدود 14 هزار قبضه سلاح از مردم جمعآوری شد. بر اساس اعلام دولت، هر خان و خانزاده میتوانست تا پنج قبضه اسلحه در اختیار داشته باشد. این مسأله باعث شد تا مردمی كه از كودكی با سلاح مأنوس بودند و بهعنوان وسیلۀ دفاع، جزء لاینفكی از زندگیشان بود، خلع سلاح و برای تأمین امنیت خود فاقد هرگونه وسیلۀ دفاعی شوند و مناطق زندگی آنان بسیار ناامن گردد. اسلحه برای حفاظت از اموال و احشام، یک وسیله تدافعی و حفاظتی و جزو ضروری و نیاز اجتنابناپذیری در شیوۀ زندگی عشایری بود. «تفنگ برای مرد عشایر هم ابزار است و هم ارزش... عشایر هم به داشتن تفنگ نیاز داشتهاند و هم برای آنان دارای ارزش اجتماعی بوده است... با داشتن تفنگ احساس قدرت میکنند و بدون تفنگ احساس ناتوانی. با تفنگ قدرت دفاع دارید و بیتفنگ بیدفاعید. بنابراین عشق و علاقه عشایر به تفنگ، موجه و منطقی و عقلایی است... برای ایرانیان؛ به ویژه عشایر، تیراندازی از عصر کمان تا دوران تفنگ مهارتی ستودنی بوده است. تفنگ نه تنها یک ابزار سودمند، بلکه... یک ارزش بوده است. گرفتن اسلحه از دست عشایر، مثل این میماند که چشم مردم را کور کنیم که نامحرم نبینند. (کیاوند، 1368)».
مأموران دولت، برای جمعآوری سلاح به مردم فشار زیادی میآوردند و با ایجاد رعب و وحشت و آزار و شکنجه، ضرب و شتم، اخذ تعهد و دادن لیست اشخاص و تعداد تفنگها، اعضای طوایف را وادار میکردند تا تعدادی سلاح را تحویل دهند. گاهی اشخاص را ایستاده در گودال قرار میدادند و گودال را پر از خاک میکردند، تا اندازهای که فقط سر او از خاک بیرون بود. بدین وسیله، راست یا دروغ، از فرد اقرار میگرفتند که تفنگ دارد و یا محل اختفای تفنگ افراد طایفه را فاش میساخت. برخی از اشخاص که نمیخواستند سلاحشان به چنگ مأموران بیفتد، آن را در محلی حتّی در کوه و جنگل پنهان کردند.
بعدها در سال 1312 خلع سلاح با شدّت بیشتری پیگیری شد. از طرف دولت، سروان «معصومی» که فردی بیرحم و آدمکش بود و به قول خودش، بیش از 53 نفر را به قتل رسانده بود، مأمور جمعآوری اسلحه شد. وی برای جمعآوری اسلحههای خوانین؛ «پس از آن که نوکران و گماشتگان و منشیهای هر خانواده را به شلّاق بست، دستور داد به جای آب و غذا، کاسههای مملو از آب نمک، به زور، به آنها بخورانند و هنگامی که برف از آسمان میبارید، آن بینوایان را از ابتدای شب تا هنگام صبح در زیر آسمان و بارش نگاه میداشت و چون باز هم آن نتیجه را که در نظر داشت بهدست نمیآورد، همه را در یک اتاق حبس میکرد تا نیمه شب فرارسد. آنگاه چند نفر نظامی را در محوطۀ خارج نگاه میداشت و به آنها دستور میداد که چون من یکی از محبوسین را از اتاق خارج کنم، شما ضمن شلیک چند تیر هوایی او را به محل دیگری برده نگاه دارید. نتیجه این بود که به آن بینوایان که در اتاق میماندند، گفته میشد: چون رفیق شما حقایق را نگفت، اعدام شد. صدای تیرها را هم خودتان شنیدید، حال اگر حقیقت را فاش نکنید و اسلحههای پنهانی را تسلیم ننمایید نوبت شماست. (اردوان، علی صالح، 1379: 57 و 57)».
حربۀ دیگر دولت برای تحکیم پایههای قدرتش این بود که بین گروههای عشایری، اختلاف و کشمکش ایجاد میکرد و آنها را به جان هم میانداخت. در کنار خلع سلاح بختیاریها، عشایر همجوار را ترغیب و حمایت نمود تا در این شرایط سخت، به غارت و چپاول اموال و دارائیهای آنها مبادرت كنند و اسباب ضعف، فقر و فلاکت آنها مهیا شود. در پی غارتهای دسته جمعی، بسیاری از عشایر از هستی ساقط شدند و در مناطق نفتی سکونت گزیدند و برای همیشه با کوچ و زندگی شبانی خداحافظی کردند. بهطور مثال ایل «لرکی» دو بار غارت شد. در نتیجۀ این غارت، بیشتر خانوارهایشان در هفتگل ساکن شدند. خاطرۀ این غارتها كه در میان اهالی بهعنوان «تریده» شناخته میشود، هنوز رنجآور و دردناك است. این وضعیت نیز، نارضایتی زیادی در پی داشت كه زمینه را برای جنگ و درگیری با دولت فراهم نمود.
4- وضع مالیاتهای سنگین و قانون نظام وظیفۀ عمومی
رضاه شاه برای تضعیف عشایر بختیاری، مالیاتهای سنگینی وضع كرد. مأموران دولتی مردم را در وصول مالیات، سخت در تنگنا قرار میدادند. اجناسی كه از مردم میخریدند، بخشی از بهایش را پرداخت نمیكردند. «ستوان غفاری» در یاداشتهایش مینویسد: «مأمورین دولت در چهارمحال و بختیاری، برای امر مالیات و تخت قاپو و خلع سلاح و نظام وظیفۀ سختگیریهای بیمورد و اذیت مینمودند و فقر عمومی اهالی نیز، مزید بر علت شده بود و آنان را به تجرّی واداشته است.» (نیکزاد امیرحسینی، 1354). سرهنگ «صادق خان نامور اسلامبولی» فرماندار نظامی شهركرد به مردم ظلم و اجحاف فراوانی مینمود و برای خلع سلاح بختیاریها تلاش زیادی کرد: «در پی این مهم به اردل میآید. پارهای از سران و ریش سفیدان بختیاری که در آن آبادی ساکن بودند سلاحها را زیر کفپوش حوض دفن میکنند و زر و سیمشان را در کف اتاقهای فرش شده پنهان میسازند. مأموران صادق خان در جستجوی اسلحه، کف اتاقها را میکنند و دفینههای زر و سیم و اشیاء قیمتی مردم را مییابند و غارت میبرند و نیز پارهای از مردم به یاد میآورند که مأموران به دهات میآمدند و آرد و گوسفند و روغن میخریدند اما قسمتی از بهای آن را نمیپرداختند. زورگوییهایی از این قبیل زمینۀ شورشی را در بختیاری فراهم میسازد. سرهنگ صادق خان فرار میکند، مأمورین نظامی خلع سلاح میشوند و تا تنگ بیدکون (بیدکان) مورد تعقیب قرار میگیرند (کیاوند، 1368: 115)». رضا شاه مأمورانی را به اجرای این سیاستها گماشت بسیار مردم آزار و رشوهخوار بودند و به جان و مال و ناموس مردم به آسانی تعرّض میکردند. «سکندر امان اللهی بهاروند» مینویسد: «ناخشنودی عشایر نه تنها به خاطر اخاذی مأمورین دولت مرکزی، بلکه به جهت ظلم و ستمهای فراوان و پایمال شدن حقوق فردی و اجتماعیشان بهوسیله نظامیان و سایر مأمورین دولتی بوده است و مامورین نظامی خود را مالک جان و ناموس عشایر میدانستند، خود سرانه تصمیماتشان را اجرا میکردند. (سکندر امان اللهی، 1374: 239)».
وضع و اجرای قانون نظام وظیفۀ عمومی در 1306شمسی نیز، مورد قبول عشایر نبود زیرا شیوۀ تولید و معیشت سنّتی و متكی به نیروی انسانی به نیروی كار زیادی نیاز داشت. وضع این قانون، به نیروی كار عشایر زیان وارد میساخت و از توان كار، تولید و ضریب امنیت عشایر میكاست. تصور یک بختیاری از خدمت به دولتی که با همۀ وجود قصد نابودی وی را کرده است، بسیار ناخوشایند و آزاردهنده بود.
5- یك شكل کردن لباس و کشف حجاب
یکی از اقدامات رضا خان که به نام «تجدّد» در اجرای آن بسیار کوشید، قانون «اتحاد شکل البسه و تبدیل کلاه» بود. هدف اصلی اجرای این قانون، آمادهسازی زمینههای کشف حجاب در کشور بود. در این راستا قانون «اتّحاد شكل البسه و تبدیل كلاه» در چهار ماده و هشت تبصره در جلسۀ ششم دی ماه سال 1307 و در سومین سال پادشاهی رضاخان ـ دورۀ هفتم قانونگذاری مجلس شورای ملّی ـ به تصویب رسید. بر اساس آن، پوشیدن کت و شلوار، کراوات و کلاه فرنگی برای مردان، الزامی شد. سپس عدّهای از دولتمردان و درباریان به اتّفاق همسرانشان به هیبت غربی و به صورت بدحجاب یا بیحجاب در مجامع حكومتی و معابر عمومی ظاهر شدند. به همین دلیل، از قانون لباسهای متّحدالشكل بهعنوان اوّلین گام عملی حكومت رضاخان، در رویارویی با حجاب اسلامی زنان مسلمان ایران یاد شده است. مبارزه با حجاب اسلامی زنان مسلمان در كشورهای اسلامی، هیچگاه یك پدیده درونی نبوده، بلکه منشأ بیرونی داشته است. این پدیده که باید از آن به نام تهاجم فرهنگی استعمار یاد کرد، هدفش مسخ و نابودی هویت اسلامی مردم، ایجاد انشقاق و جدائی در میان ملل مسلمان، ترویج فرهنگ غرب، رواج ابتذال در جوامع اسلامی و نهایتاً انهدام اساس استقلال مسلمانان بود. تعویض کلاه مردان، مقدمۀ کشف حجاب زنان بود، که هیچکس جرأت نکرد علناً به آن اعتراض کند. «همفر» كارشناس و جاسوس معروف انگلستان در كشورهای اسلامی كه از فعّالان رواج فرهنگ غربی در میان ملل مسلمان میباشد، در كتاب خاطراتش، به موارد متعدّدی از خصوصیات مسلمانان از جمله: اعتقاد به مبانی اسلامی، حفظ حجاب اسلامی، استحكام كانونهای خانواده و تبعیت فرزندان از روش پدران و نیاكان اشاره كرده و لزوم مبارزه با این مبانی و ارزشها را مورد تأكید قرار داده است. (تغییر لباس و كشف حجاب به روایت اسناد، 1378: 73 )» وی كه مأمور اعزامی وزارت مستعمرات انگلیس به كشورهای اسلامی بود، از بیحجابی و برداشتن حجاب زنان و رواج بیبند و باری، بهعنوان یكی از مؤثّرترین روشها، در مبارزه با استقلال ملّتهای مسلمان یاد كرده است. این توصیهها در بسیاری از كشورهای اسلامی، توسط دولتهایی كه به دربار لندن و یا متّحدان اروپائیش وابسته بودهاند، به اجرا گذارده شده است. (همان)
بر طبق قانون متّحدالشكل كردن لباس، همۀ آحاد و اقشار، موظف و مجبور بودند تا الگوی لباس سنّتیشان را كنار گذارند و از فرم لباس و كلاه جدیدی استفاده نمایند. این موضوع باعث برانگیختن نارضایتی و اعتراض گستردۀ علماء و مردم سراسر ایران گردید. در مناطق عشایری و روستایی، این موضوع از حساسیت بیشتری برخوردار بود. عشایر بهعنوان حاملان فرهنگ و هویت اسلامی – ایرانی حاضر نبودند دست از سنتها و اصالتهایشان بردارند و از لباس و كلاه اجنبی استفاده كنند. اقدامات رضا شاه تنها توان رزمی و ظرفیتهای اقتصادی عشایر را هدف قرار نداد، بلکه عناصر و معتقدات فرهنگی جامعۀ عشایری را نیز مورد حمله و هجمه قرار داده بود. عشایر و ایلات ایران، هویتی کاملاً مذهبی داشتند. اعتقادات دینی «مذهب» و عناصر میهنی «ملیت» ارکان هویت فرهنگی عشایر را تشکیل میدادند. ایلات ایران، دین مدار، با ایمان و وطندوست بودند. فرهنگ عشایری، بر محور اعتقاد راسخ به آموزههای مذهبی، محبّت به اهل بیت- علیهمالسّلام - فضایل و سجایای اخلاقی و انسانی و میهن دوستی استوار است و همین خصوصیات را در اعضای ایل ایجاد و تقویت میکند. حال آنکه سیاستهای رضا شاه پایههای اعتقادی و فرهنگی زندگی عشایری را نیز به مخاطره انداخته بود. این سیاستها در عرصۀ فرهنگ شامل: به انزوا کشاندن روحانیت و به حداقل رساندن نقش آنها در جامعه، ایجاد فاصله بین روحانیت و عشایر، برچیدن مناسک دینی، از بین بردن نمادهای مذهبی، تعویض لباس سنّتی و جایگزین کردن لباس بیگانه بود. این اقدامات، به منزلۀ تهاجم شدید به هویت جامعۀ عشایری بود. برای فرد عشیره که از بدو تولّد تا پایان عمر، با فرهنگ دینی مأنوس بود و اساس زندگی و محتوای روابط اجتماعیاش را بر مبنای آن تنظیم میکرد، بسیار سخت و دشوار بود که شاهد به مخاطره افتادن و به چالش کشیدن معتقدات خود باشد. در این بین، قانون متّحدالشکل کردن لباس بیشتر و آشکارتر پیگیری گردید. حال آن که، برای یک ایلیاتی، لباس تنها تنپوش و پوشش نبود؛ بلکه جنبههای اجتماعی فراوانی داشته است. یک نماد اجتماعی است که هویت ایلی و اجتماعی را به نمایش میگذارد، بیانگر حالات گوناگون، باورها، معتقدات و ارزشهای فراوانی است. لباس به ویژه «کلاه»، برای بختیاریها حائز ارزش و اهمیت فراوانی بود. کلاه یک نماد اجتماعی و مبین نوع شخصیت، جایگاه و منزلت اشخاص است. حاوی پیامی است که حالات مختلف فرد را بازگو میکند. لباس و کلاه، سمبل سرزندگی و نشاط، شادی و غم، سنّ و بلوغ، غرور و هیجان است. نشانۀ سروری، بزرگی، جنگاوری، دلاوری و پهلوانی است. بلوغ، مردانگی و جایگاه مرد را بیان میکند. کلاه بر سر گذاشتن، اعلام بلوغ و کمال اجتماعی، ابراز وجود، تشخّص و ارزشمندی است. آن گونه که برهنگی «سر» و «پا»، نشانۀ بیارج بودن، فرومایگی، اندوه و غم، ناتوانی و بیپناهی است. کلاه نشانۀ شرف و غیرت است و کج نهادن آن بر سر، حکایت از بزرگی و سروری، دلاوری، جوانمردی و شجاعت دارد. چنانکه «خواجه شمسالدین حافظ» میفرماید:
نه هر که طرف کُلَه کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آئین سروری داند
کلاه، جزیی از پوشش مردم بختیاری است که تنها در هنگام خواب و در مواقعی کوتاه از سر برداشته میشود. در یک کلام، کلاه و لباس از ارزشهای متعالی مورد پذیرش افراد سخن میگوید که کارکردهای طبقاتی و اجتماعی متنوّعی را ایفا میکند. با این اوصاف، برای یک بختیاری بسیار سخت و دشوار بود که یار دیرین و هویت و نماد هزاران سالهاش را از خویش جدا کند و دور سازد. در کوهستانهای بختیاری، روزی پیرمردی نقل کرد: «مشغول کار بودم، چند نفر نظامی از آنجا عبور میکردند. وقتی مرا دیدند که کلاه بر سر دارم، یک نفرشان پیاده شد و به طرفم آمد و کلاه از سرم برداشت و با چاقو آن را چهارپاره کرد. آن روز چنان تحقیر، خوار و خفیف شدم که احساس کردم دیگر ارزش، شرف و غیرت برایم نمانده است. وقتی کلاه از سر ما برمیداشتند، دریافتم که هنگام نابودی ما فرا رسید.»
وقتی اسب، تفنگ، کلاه و لباس را از بختیاری گرفتند، معنایش آن بود که بخشی مهمی از اصالت و هویتش را نفی و انکار کردند و او را از اصل خودش دور ساختند. قانون متّحدالشکل کردن لباس، وقتی بسیار مسألهدار و وقیحانه اجرا شد؛ و با مخالفت شدید مردم روبهرو گردید که این عمل با نظام اعتقادی مردم به مقابله پرداخت و زنان ملزم شدند حجاب و پوشش اسلامی را از خود دور سازند. این قبیل اقدامات، نفرت و انزجار عموم مردم مؤمن و باغیرت را از دولت به دنبال داشت و مناطق بختیاری را به آتش زیر خاکستری تبدیل کرد که هر آن ممکن بود شعلهور گردد. «تقوی مقدّم» در این باره مینویسد: «کوچ، اسلحه و باورهای فرهنگی «مذهب و سنّت» پایههای زندگی اجتماعی عشایر را در زمینههای اقتصادی، امنیتی و فرهنگی تشکیل میداد و طبیعی است، هر عاملی که ارکان فوق را تهدید میکرد، بنیان زندگی عشایر را به مخاطره میانداخت و موجب واکنش آنان میشد. (تقوی مقدم، 1377: 314)». بدون تردید، حذف چادر زنان و تغییر کلاه مردان، مقدمه و سرآغاز کشف حجاب و دوری از فرهنگ اصیل دینی و ملّی بود.
6- تجزیۀ بختیاری
در سال 1302 شمسی، خاك بختیاری تجزیه شد. شاخۀ چهارلنگ از بختیاری منفك و زیر نظر فرماندار دولتی اداره شد. مدتی بعد، بخش گرمسیری جزو خوزستان و بخش سردسیری منضم به اصفهان شد. در سال 1306 شمسی، چهارمحال از حوزۀ حکمرانی ایلخانی بختیاری مجزّا گردید و ادارهاش به دست حاکم مستقلی افتاد. (جعفرقلی خان سردار اسعد، 1378) تجزیۀ بختیاری كه ساكنان آن به اقتضای شیوۀ معیشت در سردسیر و گرمسیر زمین كشاورزی و مرتع داشتند و همواره اعضاء خانواده و فامیل در دو منطقه حضور داشتند؛ نارضایتی زیادی به وجود آورد. این موضوع كه هدف آشكارش تضعیف و پراكنده ساختن بختیاریها بود، نارضایتی عمومی و به ویژه خوانین را در پی داشت. زیرا خوانین قلمرو و حوزه حكمرانیشان را تجزیه شده میدیدند و آینده شان نیز در پرده ابهام بود. از این رو خوانین در تحریك مردم علیه حكومت بسیار تلاش داشتند.
البته چنانکه قبلاً گفته شد، در نتیجۀ ظلم و ستم خوانین به بختیاریها، بسیاری از طوایف بختیاری برای رهایی از سلطۀ خوانین، تلاش بسیار کردند تا از قلمرو آنان مجزّا و مستقل شوند. زیرا تنها راه خلاصی از ظلم و بیداد خوانین، تجزیه و خروج از قلمرو خوانین بود. این گرایش در بین طوایف چهارلنگ جدّیتر و بیشتر بود. با آن که دولت برای کاهش قدرت خوانین و تضعیفشان علاقمند بود، خاک بختیاری را تجزیه نماید؛ اما این موضوع، خواست خود بختیاریها نیز بود. رهایی از ظلم خوانین، اختلافات اجتماعی و طایفهای و وسعت و گستردگی سرزمین بختیاری نیز، تجزیۀ بختیاری را تسریع بخشید.
بعدها بر طبق اولین قانون تقسیمات كشوری- مصوبۀ 33440 مورّخ 1321 هجری شمسی- تحت عنوان «قانون ایالات و ولایات» منطقۀ بختیاری را كه تا قبل از آن مجموعهای واحد بود و بهوسیلۀ ایلخانی اداره میشد، به چند بلوك تقسیم گردید. طبق این قانون، بلوك ایذه، تحت حاكمیت حاكم اهواز و بلوك آخوره (فریدونشهر)، داران، گندمان، لردگان، اردل و غیره، تحت سلطۀ حاكمنشین اصفهان قرار گرفت. در پی این تقسیمات، منطقۀ بختیاری عملاً به سه حوزۀ مجزّا و متمایز از هم، تبدیل گردید:
1. حوزۀ مال امیر و باغ ملك جزء حكومت اهواز و ولایت خوزستان شدند.
2. حوزۀ فریدن و فریدونشهر، تحت عنوان بلوكات حاكمنشین اصفهان و در ردیف بختیاری مركزی قرار گرفتند.
3. حوزۀ استان كنونی چهارمحال و بختیاری كه در قالب یك حوزه، تابع اصفهان شد.
بر همین اساس، به دنبال اجرای این قانون، حوزۀ استان کنونی چهارمحال و بختیاری، در قالب فرمانداری شهرکرد و بختیاری، در سال1321 شمسی، تحت سلطۀ حاکمنشین اصفهان قرار گرفت و یکی از شهرستانهای تابع اصفهان گردید. اگرچه بعدها، برای مدتی منطقۀ گرمسیری بختیاری نیز مجدداً به آن الحاق شد. اما این تقسیمبندی تا به امروز، به قوّت خود باقی است. تجزیۀ خاک بختیاری اگر چه به لحاظ وسعت، شرایط اقلیمی و صعبالعبور بودن مناطقش، قابل توجیه بود؛ اما رژیم پهلوی به ویژه رضا شاه، صرفاً با انگیزههای سیاسی، آن هم به قصد پراکنده کردن بختیاریها، دست به این کار زد. رژیم پهلوی بسیار مصمّم بود، تا هر زمینهای که میتوانست باعث انسجام بختیاریها گردد را از بین ببرد.
7-ظلم و ستم و زیادهخواهی خوانین
در کنار زمینهها و عوامل فوق، باید به این نکته نیز اشاره کرد که قیام علی مردان خان و همراهی بسیاری از خوانین جوان با وی، نوعی اعتراض و واکنش شدید به سیاستهای خوانین بختیاری نیز بود. در نامههای علی مردان خان و دیگر گزارشات، نارضایتی از رویه و رفتار ظالمانۀ خوانین کاملاً مشهود است. خوانین حکومتگر در بختیاری، در سالهای پایانی سلسله قاجار و در آغاز سلطنت رضا شاه، با استفاده از ضعف حکومت مرکزی، به مردم ظلم و ستم فراوانی روا داشتند که خود اعتراضات گستردهای را به دنبال داشت. بارزترین نمونه هایش، تشکیل «هیأت اتّحادیۀ چهارمحال و بختیاری» و قیام عمومی سال 1308 شمسی میباشد. در نامه ای که 26 نفر از سران طوایف بابادی، بابااحمدی، منجزی، اسیوند، باورساد و... در تاریخ 20 محرم سال 1348 ﻫ.ق. مصادف با 7 تیرماه 1308 شمسی، خطاب به خوانین خان میرزا نوشته و از آنان درخواست همکاری و مساعدت نمودند، آشکارا انگیزۀ قیام هفتلنگها و نارضایتی از اولاد جعفرقلی خان ذکر شده است. متن نامه چنین است: «جنابان مستطابان اجل گرام! والا مقام آقای باباخان و آقای موسی خان و عموم برادران و خوانین محترم بابادی، دام مجدهم العالی! ... لازم است پیوسته از سلامتی حالات شریفان استسفار و قضایای واقعه و حادثات را به عرض برسانیم و اینست که تمام وضعیت عموم ایلات بختیاری را مستحضر بوده، در این مدت روزگار دراز چه خدمتها و جانبازیها و فداکاریها که در ایران از برای اولاد مرحوم جعفرقلی نمودیم و تصدیق میفرمائید تمام خدمات بینتیجه و جانفشانیها به هدر رفته و به هیچ وجه اظهار قدردانی و حقوقشناسی هم نکرده، چنانچه گفتهاند: بیمزد بود و منّت هر خدمتی کردم؛ یا رب مباد کس را مخدم [مخدوم] بیعنایت. عجالتاً پیش آمد روزگار این است، چون عموم ایلات بختیاری دیدند که تمام جانفشانیها به هدر میرود از آنها هم گذشتند. کار را به جایی رسانیدهاند که نوامیس بختیاری دارد از میان میرود. خوانین عظام از این مرحله نهایت بشاشت را هم دارند، ناموس بختیاری مستملکاتی بوده که تمام را برده و غصباً به هر وسیله بوده تصرّف نمودند. چه اتفاقاتی بوده که به سر ماها رفته و خودتان اطلاع دارید. لذا بنابر این، بیش از اینها نتوانستند زیر این بار طاقتفرسا تحمل نمایند. این است که بغتتاً، لاجرم به هیجان آمده، عموم ایلات بختیاری از قبیل: چهارلنگ و بختیاروند و بابادی و راکی و گله و بابا احمدی و حسیوند و خواجههای موگوئی و زلقی و غیره و غیره و تمامت طوایف بختیاری بلااستثناء به هیجان آمده، اردوئی فوق تصوّر در تنگگزی تمرکز داده. حرفشان این است که بیش از این، تحمّل جور و ظلم و ستم و تعدّیات طاقتفرسا را نتوانیم نموده، لاجرم تمام پناهنده به دولت قوی شوکت اعلیحضرتی ایران- خلدالله ملکه- بشویم و مطابق یک پروگرام صحیحی، تمام جانفشان دولت شویم و دفع ظلم ظالم از سر مظلوم بنمائیم. مطالب خیلی مفصّل است و بیانات خیلی مطوّل، که گنجایش به تحریر ندارد. قاصد تمام مطالب را به هر شکل که دستور دارد، به عرض حضورتان میرساند. بدیهی است، جنابان عالی هم تماماً کمر رشادت و شجاعت و همّت را مستحکم بسته، تمامت ایلات قرب جوار و محوطۀ خود را اطّلاع کامل دهید که عموماً حاضر و آماده و مستعد باشند که به موقع لزوم به هر... که مقتضی است و دستور هم شد، حسب الوظیفه به معاونت و معاضدت همدیگر، درصدد... که در این موقع باریک فوق العاده، با نهایت جدیت و با عزمی... اقدامات بالغه فرموده که عموم ملّت بیچاره بختیاری از تصدیق سر اعلیحضرت شهریاری- ارواحناء فداه- راحت و آسوده شوند. تا چه... عمیم شما. اگر اسمی از یک طایفۀ مهم بختیاری برده نشد، به دستور خودشان است. مطلب را بدانید، بیش از این عرض و زحمتی نیست و انتظار نتیجۀ اقدامات بالغه و جوابهای علاقهمند از طرف عموم برادران غیور و خوانین محترم بابادی هستیم. (طهماسبی کهیانی، 1390: 153-152)».
این نامه که بهصورت رمزگونهای نوشته شده است، نه تنها انزجار و نارضایتی عمومی طوایف هفتلنگ بختیاری را از خوانین آشکار میسازد، بلکه در لفافه و بهگونهای مبهم، سلطنت رضا شاه را به باد انتقاد و تمسخر میگیرد. زیرا در زمانی که عموم طوایف بختیاری برای قیام علیه رضا شاه صفآرایی کرده بودند، لزومی نداشت که طوایف هفتلنگ بخواهند همپیمان و مطیع دولت شوند. بلکه میخواهند بگویند که با همۀ ترفندهایی که رضا شاه برای نابودی بختیاری عملی و اجرا کرد، خوانین میخواهند که بختیاری مطیع و فرمانبر رژیم باشند.
8- آشوب و اغتشاش دركشور
در همین ایام، سراسر استان فارس جنگ و درگیری بود. از یک سو بسیاری از عشایر و اهالی نواحی جنوبی کشور، به دلیل مخالفت با ترفندها و سیاستهای نادرست
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان گلبهار بهمنی علیا و آدرس bahmani.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.